شالاپ شلوپ عشق....معرفی سریال و خلاصه داستان

شالاپ شلوپ عشق مینی سریال دیگه ای ساخته کره حنوبی هست. این سریال توسط شبکه MBC در 13 و 20 دسامبر 2015 برای دو قسمت 60 دقیقه ای پخش شد. بازیگرانی مثل کیم سول گی و یون دو جون توی این سریال حضور داشتن.

اسم: فارسی: شالاپ شلوپ عشق ، انگلیسی: splash splash love

ژانر: فانتزی ، عاشقانه ، سفر زمان

نویسنده: کیم جی هیون

کارگردان: کیم جی هیون

کشور سازنده: کره جنوبی

زبان: کره ای

تعداد قسمت: 2

کمپانی های ساخت و پخش: MBC و Naver TV Cast

ادامه مطلب.....

این سریال دو سال بعد از سریال مهتاب نقاشی شده با ابر در شبکه Naver TV Cast در سال 2013 پخش شد. داستان شالاپ شلوپ عشق هم مثل مهتاب نقاشی شده با ابر عاشقانه ای بین یه خواجه دون پایه و یه پادشاه. تنها تفاوت این دو سریال اینکه سریال مهتاب نقاشی شده با ابر از روی یه رمان نوشته شده ولی شالاپ شلوپ عشق از روی تخیلات ذهن نویسنده بود.

دان بی دان آموز دبیرستانیه که توی آزمون توانایی اسکولاستیک کالج شرکت میکنه. با این حال اون از ریاضی متنفره و علاقه و اشتیاقی نداره که توی آزمون قبول بشه. زمان آزمون اون پشیمون میشه و وارد جلسه آزمون نمیشه و میره توی یه پارک اونجا روی یه صندلی میشینه. اونجا داره بارون میباره و گودال های آب درست شدن. دان بی توی یکی از اون گودال سرزمین دیگه ای می بینه و می پره توی اون به کشور چوسان سفر میکنه.

توی چوسان اونو با یه مرد اشتباه می گیرن و به یه خواجه قصر تبدیل میشه و توی قصر مشغول کار میشه. اون به پادشاه نیزدیک میشه و به مرور رازدار پادشاه میشه. دان بی میفهمه که سطح ریاضیات توی چوسان خیلی پایینه و هرکی بتونه ساده ترین عبارت های دبیرشتان رو توی زمان چوسان انجام بده‌، یه نابغه شناخته میشه. اون عاشق پادشاه میشه و به پادشاه برای اداره امور کشور کمک میکنه.

دان بی هر روز که میگذره مقام و محبوبیتش زیاد تر میشه و این کار درباریان رو نگران میکنه. برای همین درباریان دنبال مرگ اون هستن. دان بی توی قصر با ملکه دوست میشه. ملکه چون دان بی رو خیلی دوست داره، دستور میده که دان بی به عنوان صیغه سلطنتی انتخاب بشه. مدتی که میگذره دان بی میفهمه که نمیتونه توی زمان چوسان بمونه برای همین تصمیم میگیره که به سرزمین خودش برگرده. لی (پادشاه) هم این تصمیم رو قبول میکنه اونا به سمت ساحل میرن. اونا به ساحل میرن و قبل از اینکه دان بی ناپدید بشه، لی قسم میخوره که دان بی هر جایی باشه، اونو پیدا میکنه. دان بی به سرزمین خودش بر میگرده، و یه روز توی تلویزیون یه خواننده ای رو می بینه که دقیقا شبیه محافظ پادشاه هست. هنگامیکه بیرون بارون میباره اون یه ترانه درباره عشق میخونه.

توی خیابان، دان بی متجه یه گودال آب میشه و میخواد پا توی اون بذاره. ولی تو همین حال یه مرد به سمتش میاد و یه چتر بالای سر دان بی میذاره. دان بی با دقت به اون مرد نگاه میکنه و متوجه میشه که همون پادشاهه. اونا یه مدت ساکت و بی حرف به چشمای همدیگه نگاه میکنن. قبل از اینکه اونا با هم حرف بزنن یه فلش بک میخوره به زمانیکه دان بی توی اتوبوس بود و وسایلش افتاد زمین و پادشاه همون کسی بود که وسایلو بهش داد. و این نشون میده که لی بالاخره عشقشو پیدا کرده و به قولش عمل کرده.