نقد کامل سریال ملکه کی
قبل از اینکه نقد رو شروع کنم باید بگم که ملکه کی تونسته ریتینگ خیلی زیادی رو توی کره کسب کنه و به یکی از محبوب ترین سریال های کره ای تبدیل بشه. پس حق این سریاله که تمام نقاط قوت و ضعفش رو با جزئیات کامل بیان کنم. سعی میکنم جزئیات و کلیات رو باهم ترکیب کنم و یه نقد کامل و مفید براتون بنویسم.
داستان سریال
سونگ نیانگ یه دختریه که داره دنبال پدرش میگرده. اون خودشو شبیه مردا در آورده و توی خونه یکی از مقامات گوریو بزرگ شده. طی اتفاقاتی با وانگ یو، ولیعهد گوریو آشنا میشه و بهش کمک میکنه. تا اینکه توگون تیمورخان به عنوان یه گروگان به گوریو فرستاده میشه. سونگ نیانگ مسئول محافظت از توگون تیمورخان میشه و ... .
ادامه مطلب....
معرفی شخصیت های اصلی سریال
سونگ نیانگ/ کی نیانگ (بعدا ملکه کی): باهوش و زیرک. شجاع و فداکار. عاشق و اهل محبت کردن. اوایل به دنبال پدرش می گشت و بعد از مرگ پدرش دشمن توگون تیمورخان شد و با وانگ یو ازدواج کرد. اما بعد از مردن پسر خودش و وانگ یو، به قصر یوآن رفت و همسر توگون تیمورخان شد. اون آریوشیدارا (پسر خودش و توگون تیمورخان) رو به دنیا آورد و ملکه ی یوآن شد.
توگون تیمورخان (امپراطور یوآن): ترسو و ساده لوح. اما عاشق و فداکار. اون به عنوان یه گروگان به گوریو فرستاده شد و بعد از نجات جونش به دست سونگ نیانگ به یوآن برگشت و امپراطور یوآن شد. تاناشیری (دختر ال تیمور) همسر و ملکه ش شد ولی توگون تیمورخان علاقه ای بهش نداشت و فقط عاشق سونگ نیانگ بود. اون سونگ نیانگ رو همسرش خودش کرد و ازش پسردار شد. بعدها سونگ نیانگ رو ملکه ی خودش کرد.
وانگ یو (پادشاه گوریو): قوی و عاقل. مهربان و خشن. عاشق و دل رحم. اوایل سریال پادشاه گوریو شد ولی به دلایلی از پادشاهی عزل شد. اون با سونگ نیانگ ازدواج کرد و بدون اینکه خودش بدونه ازش پسردار شد. هرکاری برای سونگ نیانگ میکرد ولی در ظاهر برای پس گرفتن تاج و تختش بود. اون به سونگ نیانگ کمک می کرد و باهم هم پیمان بودن. و علی رغم میلش به سونگ نیانگ کمک کرد تا ملکه ی یوآن بشه. در آخر به دست توگون تیمورخان وقتی که داشت به عنوان پادشاه به کشورش بر می گشت، کشته شد.
ملکه تاناشیری (دختر ال تیمور و ملکه ی یوآن): مرموز و طمعکار. هرکاری برای حفظ موقعیتش میکنه. اون توسط نقشه ی ملکه مادر نمی تونه بچه دار بشه و به همین خاطر ماها (پسر سونگ نیانگ و وانگ یو) رو پسر خودش کرد. در آخر جرمهای اون ثابت میشه و در بازار، جلوی چشم برادرش اعدام میشه.
ال تیمور (نخست وزیر یوآن): یه مرد مکار و قدرتمند که حتی امپراطور رو کنترل میکنه. به ظاهر توگون تیمورخان امپراطوره ولی اون امپراطور واقعی یوآنه. امپراطور سابق به دست اون کشته شده و ملکه مادر مخالف سیاست هاشه. اون دوتا پسرش رو ژنرال و دخترش رو هم ملکه ی یوآن کرده. آخرش کم کم دیوونه میشه و تمام مال و اموالش رو از دست میده.
تال تال (برادرزاده بایان و بعدا نخست وزیر یوآن): فردی دارای دانش فراوان. ژنرال فداکار و وطن دوست یوآن. اون به همراه عموش مخالف ال تیمور هستن ولی در خفاء و باکارهایی که انجام میدن مخالفتشون رو نشون میدن. تال تال به همراه عموش سونگ نیانگ رو همسر توگون تیمورخان می کنن. اما بعدا فقط تال تال از سونگ نیانگ حمایت میکنه و بعد از عموش، نخست وزیر یوآن میشه. در آخر توی جنگ با گوریو می میره.
ملکه مادر (مادر ناتنی توگون تیمورخان و همسر پادشاه سابق): به ظاهر یه زن مهربان و فداکاره ولی در باطن قدرت طلب و جاهل و حتی می تونه با به دست آوردن قدرت از ال تیمور هم بدتر بشه. اون با نقشه کاری کرده که تاناشیری نتونه بچه دار بشه. اوایل از سونگ نیانگ خیلی حمایت میکرد و یار و یاور کارهاش بود. اما بعد از مرگ تاناشیری ماها رو بزرگ کرد و دشمن سیاست های سونگ نیانگ شد. آخرش اون با خوردن سم خودکشی کرد.
ژنرال تنکشی (پسر ال تیمور و برادر تاناشیری): مرموز و بی رحم. آدم کش و جاه طلب. هر کمکی به پدرش و خواهرش میکرد. اون خودش رو جانشین ال تیمور می دونست. با تمام کارهای بایان و تال تال مخالف بود. جلوی چشماش خواهرشو اعدام کردن و برای انتقام گرفتن، از ماها که فکر میکرد پسر خواهرشه، محافظت میکرد. اما آخرش وقتی که داشت به امپراطور و سونگ نیانگ حمله میکرد، کشته شد. و قبل از اینکه بمیره ماجرای ماها رو که پسر سونگ نیانگ و وانگ یو هست رو به توگون تیمورخان گفت.
بایان: ژنرال وفادار یوآن و عموی تال تاله. به شدت با سیاست های ال تیمور مخالفه و به همین دلیل با ملکه مادر هم پیمان میشه. بعد از مرگ ال تیمور و نابودی خانوادش، وزیر اعظم یوآن میشه. ولی اینبار به همراه ملکه مادر با سیاست های سونگ نیانگ مخالفه. و برای اینکه سونگ نیانگ ملکه نشه، برادرزاده خودش رو ملکه میکنه. ولی آخرش منجر به مرگ برادرزاده ش و خودش میشه.
اول سریال سکانسی رو می بینیم که سونگ نیانگ داره به عنوان ملکه انتخاب میشه و وانگ یو به کشورش بر میگرده تا تاج وتختش رو پس بگیره. من سریالهای زیادی رو با چنین شروع های نقد کردم و توضیح دادم که این شروع ها چه تاثیراتی در سریال دارن. مثل شاهزاده بزرگ، ملکه هفت روزه، پرنسس جامیونگ گو و ... . این شروع هایی یه ریسک هم برای نویسنده و هم برای کارگردان به حساب میاد. سکانس اول به ما نشون داد که هر اتفاقیم که بیفته بازم سونگ نیانگ ملکه ی یوآن میشه و نمیتونه با وانگ یو بمونه. البته توی سکانس اول ما فقط با سه شخصیت اصلی سریال آشنا شدیم و هنوز وارد ماجرای اصلی نشدیم. بعد از نشون دادن سکانس ملکه شدن سونگ نیانگ، سریال فلش بک میخوره به سالهای جوونی سونگ نیانگ، وانگ یو و توگون تیمورخان.
کم کم که جلو میریم می فهمیم که سونگ نیانگ یه دختر رنج دیده س که برای زنده موندنش خودشو شبیه مردا کرده. و از همینجا سختی های سونگ نیانگ داره شروع میشه. حالا با این دردسر سر و کله ی توگون تیمورخان پیدا میشه. و مثلث عاشقانه ی ما داره سر و شکل میگیره. وانگ یو عاشق سونگ نیانگ هست بدون اینکه بدونه یه زنه.
کمی از داستان سریال فاصله بگیریم و بریم سراغ طراح صحنه و لباس. چون تاحالا از سلسله یوآن سریالی درست نشده پس طبیعتا باید یه سلسله ی جدا و جدید رو ببینیم. واقعا لباس های بازیگرا خیلی قشنگ و رنگارنگ بود. و اتاق های مجلا و زیبایی، مخصوص درباریان بود ولی خونه های گلی و کثیف که ماله انسانهای فقیر و گداس.
بازی بازیگرا خوب بود به جز بازی جی چانگ ووک (توگون تیمورخان). اصلا ازش خوشم نیومد و بیشتر جو جین مو (وانگ یو) رو دوست داشتم. شخصیت پردازی ها درست بود به جز ملکه کی که توی تاریخ سختی های بیشتری کشیده. این سریال قطعا از روی تاریخ درست شده، پس باید سختی های ملکه کی رو خیلی بیشتر نشون میدادن که اینجوری نبود.
واقعا به نویسنده سریال تبریک میکم که تونسته یه همچین شاهکاری رو بنویسه و به کمک کارگردان ورزیده، یه کار معرکه و عالی رو تحویلمون بده (ولی نمیدونم چرا من از این سریال خیلی خوشم نمیاد).
تعداد قسمت های سریال یکمی زیاد بود و حوصله میخواست تا بشینیم و همه شو ببینیم. ولی برای یه همچین سریالی فک کنم کافیه. به هرحال برای نگاه کردن این سریال باید وقت زیادی صرف بکنیم.
وانگ یو از تاج و تختش برکنار میشه و به جنگ میره و سونگ نیانگ به قصد کشتن توگون تیمورخان وارد قصر میشه.
ماجراها ادامه پیدا می کنن تا اینکه سونگ نیانگ هنگام فرار، بچش از صخره پرت میشه و میمیره. و اون به عنوان همسر توگون تیمورخان، وارد قصر یوآن میشه. تا اینجای سریال من اشتیاق و شوق داشتم تا سریال رو دنبال کنم اما بعد از جدایی سونگ نیانگ و وانگ یو دیگه اشتیاقم مثل سابق نبود. قبلا هم گفتم اصلا از بازیگر نقش اول مرد خوشم نمیاد و بدتر اینکه سونگ نیانگ بالاخره به اون رسید. درسته که توی تاریخ اینجوری بوده اما این تقصیر بازیگر نقش توگون تیمورخانه که بازیش رو به دلم ننشوند. من بیشتر طرفدار وانگ یو بودم تا امپراطور.
همینجور که جلوتر میریم دشمنی بانوان قصر بیشتر میشه. تاناشیری از سونگ نیانگ متنفره و چندین بار قصد کشتنش رو کرده. و همینطور ملکه مادر که دشمن سرسخت تاناشیریه می فهمه که ماها پسر واقعی تاناشیری نیست و از این به عنوان یه آتو از تاناشیری استفاده میکنه.
حالا تو این گیرودار ال تیمور کم کم داره قدرتش رو از دست میده و می خواد جای گنجش رو به پسرش تنکشی بگه. ولی وقتیکه تنکشی از سفر برمیگرده می بینه که تمام خانواده ش از جمله پدرش مردن و جلوی چشماش خواهرشو اعدام میکنن.
توی این ماجراهای سیاسی و رزمی اصلا تم عاشقانه سقوط نمیکنه و همچنان داره ماجراهاش رو جلو میبره. امپراطوری که با کارهاش همیشه به سونگ نیانگ نشون میده که دوسش داره و عاشقشه.
قبل از اینکه تاناشیری بمیره از ملکه مادر خواست تا مراقب ماها باشه. واقعا برام سوال بود تاناشیری که اونقدر بی رحم و خودخواه بود حالا چجوری نسبت به یه بچه ای که بچه ی خودش هم نیست انقدر احساس محبت آمیز داره.
و ملکه مادری که دنبال قدرت و جاه طلبی بود ماها رو بزرگ میکنه به این امید که اون ادامه دهنده ی آرزوهاش باشه.
حالا با مرگ ال تیمور و تاناشیری و خانوادش شخصیت های منفی از بین رفتن و سریال برای ادامه راهش نیاز به شخصیت های منفی دیگه ای داره که نویسنده ملکه مادر، بایان و برادرزاده بایان رو به عنوان شخصیتهای منفی وارد سریال میکنه. جذابیت یه سریال به شخصیت های منفی بستگی داره. بعضی از سریالها هستن که فقط یه شخصیت منفی دارن و همون شخصیت تا آخر سریال منفی میمونه. ولی سریال ملکه کی اینجوری نبود و حتی قهرمان اصلی سریال (سونگ نیانگ) رو هم توی بعضی از سکانس ها منفی کرد.
سریال صحنه های عاشقانه ی زیادی داشت ولی تو این صحنه ها نه دیالوگ های ماندگاری وجود داشت و نه موسیقی های احساسی زیاد. صحنه های عاشقانه با فداکاری های عاشق و معشوق شکل میگرفتن و کارهایی که برای نجات جون همدیگه در کنار صحنه های قوی سیاسی انجام میدادن.
سریال کم کم داره به پایانش نزدیک میشه. پایان شخصیت های سریال داره سر میرسه و پایان بعضی از شخصیتها در میان سریال نشون داده شده بود مثل ال تیمور، تاناشیری، ماها و ... و حالا هم شاهد پایان و مرگ وانگ یو، ملکه مادر، برادرزاده بایان و خود بایان هستیم.
سریال شخصیت های منفی زیادی داشت و پایان هرکدومشون رو هم یه جوری بود که به دل آدم می نشست. البته به جز تاناشیری و برادرزاده بایان که اونا واقعا قربانیه خواسته و طمع خانوادشون بودن و خودشون نخواستن پا توی یه همچین راه هایی بذارن.
قسمت آخر سریال غمگین اما قابل قبول برای یه همچین سریالی بود. بالاخره پایان توگون تیمورخان و سونگ نیانگ سر رسید و حالا پسرشون آریوشیدارا مونده که امپراطور بعدی یوآن میشه.
تفاوت دیگه ی این سریال با سریال های دیگه این بود که همه ی شخصیتها همشون مردن. حتی یکیشون هم زنده نموندن و اونایی هم که زنده موندن جز شخصیت های اصلی نبودن. واقعا دلِ سنگ میخواد تا بشینیم و یه همچین سریال شاهکار، بی نظیر و غمگینی رو نگاه کنیم و فک کنم بزرگترین مشکل من با این سریال همین مرگ تمام شخصیت های اصلیشه.
پایان سریال خیلی مجزا و دلچسپ بود و من از قسمت آخرش بیشترین لذت رو بردم تا اتفاقاتی که بین سریال افتاد. معمولا من با اتفاقای بین سریال رابطه ی خوبی برقرار میکنم ولی تو این سریال اینجوری نبود و من از قسمت آخرش لذت بردم.
خلاصه ی کلام اینکه ملکه کی یه شاهکاره که خیلیا دوسش دارنو البته کسایی هم هستن که خیلی دوسش ندارن مثل من. ولی نمیگم که اصلا ارزش دیدن و لذت بردن نداره، فقط میگم با خیلی از اتفاقای سریال نمیتونستم رابطه ی خوبی برقرار کنم و برام قابل قبول نبودن.
امیدوارم از این پست خوشتون بیاد و استفاده ی کافی رو ازش ببرین. و منتظر نظرات گرمتونم هستم.
نقد بعدی، از سریال ملکه هفت روزه
زندگی در تاریخ...ایران...کره
- پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹
- ۱۴:۴۳