این هم یه دیالوگ دیگه از سریال سر آستین قرمز. شدیدا این سریال ذهنمو مشغول کرده واسه همین نمیتونم دست از سرش بردارم.....
وقتی برادر ملکه بزرگ مُرد و بانو هه بین اومد پیشش
ملکه گفت: برادرم فوت کرده
و من حتی نمیتونم ردای عزام رو بپوشم
حتی نمیتونم به مراسم تدفینش برم
تو این قصر زندانی شدم
حق ندارم هیچوقت پامو بیرون بذارم
کی مارو اینجا زندانی کرده
با ۹ دیوار هر طرف محاصره شدیم
تا قیامت حق ترک اینجا رو نداریم
قصر..چیزی بجز..یه زندان مجلل نیست
دلم میخواد نظراتتون رو درباره این سریال با من به اشتراک بذارین
و اگه دیالوگ دیگه ای از این سریال دارین، بگین تا به وب اضافهش کنم
دیالوگ بعدی، دومین دیالوگ از سریال کتاب خانوادگی گو
زندگی در تاریخ...ایران...کره
- دوشنبه ۱۳ دی ۰۰
- ۱۶:۰۴