تو این پست تصمیم گرفتم سریال آیینه جادوگر رو به تازکی تموم کردم نقد کنم. قبل از نقد یه معرفی کوچیک میکنم برای یادآوری. سریال آیینه جادوگر اولین ساخته تاریخی jtbc است که داستان خیالی پرنسس سوری را با زندگینامه واقعی دکتر هجون نشان میدهد. در واقع بعد از چندین تحقیقات فهمیدم که این سریال نیمی اش تخیلی و نیم بعدیش واقعی. سریال آیینه جادوگر یک درام 20 قسمتی هست که کارگردانی اون رو جو هیون تک بر عهده داشته.
کسانیکه این سریال رو دیدن حتما نظراتشون رو بیان کنن.
به ادامه مطلب بروید...
سریال از جایی شروع میشه که رئیس چوی مشغول دعا کردن برای آبادانی چوسان بود.
سریال ریتینگ خیلی سریعی داره. اعمال جادوی سیاه، بارداری ملکه، به دنیا آمدن پرنسس و پرنسس، کشتن پرنسس (به ظاهر) و زندانی شدنش تو جنگل ممنوعه. همهی این اتفاقات توی قسمت اول سریال اتفاق می افته. توی هر کدوم از این اتفاقات هیچ وقت ریتم سقوط نکرد. ولی چندتا سوتی و اشتباه تو قسمت اول وجود داشت و بعضی از این اشتباهات تا پایان سریال وجود داشتن. مثلا تو اون زمان چیزی به اسم لاک وجود نداشت که روی ناخناشون بزنن. همینطور اینکه پادشاه چطور ملکه خودش رو که در کنارش نخوابیده بود و یکی دیگه بود نشناخت؟ واقعا با عقل جور در نمی اومد.
به قسمت دوم میرسیم. اینجا سریال فلش فوروارد میخوره به 17 سال بعد. جایی که پرنسس توی یه خونهای توی جنگل ممنوعه زندانی شده. اینجا یه سوال برای ما پیش میاد که پرنسس چطور به دست رئیس چوی کشته نشد؟ اما متاسفانه سریال جواب این سریال رو بهمون نداد و همچنان گنگ برامون موند. اما جالب تر اینکه سرپرستی پرنسس رو رئیس چوی به عهده داره درحالیکه نه هونگجو و نه هیچکس از خاندان سلطنتی (به جز پادشاه) از این کار خبر نداشتن. بازهم یه سوال پیش میاد. چرا رئیس چوی داره از پرنسس نگه داری میکنه؟ جوابش رو سریع میگیریم. چون پادشاه خواسته که از پرنسس مراقبت کنه و جادوی سیاه رو از چوسان برداره. در اینجای کار سریال ریتینگش کند میشه. چون سریال میخواد سرو شکل بگیره. شخصیت پردازی ها کم کم شکل میگیرن. ولی بازهم صحنه های تکراری از سریال های تاریخی رو میبینیم. مثلا انسان های بی پروایی که برای کنجکاوی خودشون دست به هر کاری میزنن و آخرشم پشیمون میشن. دیدار پرنسس و هجون یه صحنهی تکراری دیگه بود. ولی با این همه آگاهی بازهم کنجکاویم که بدونیم آخرش چی میشه؟ به خصوص وقتی به جایی میرسیم که هونگجو شک میکنه پرنسس زندهست یا مرده جذاب تر میشه. مدام حدس های جورواجور میزنیم.
خوب حالا بهتره یکمی از داستان سریال بیایم بیرون و درمورد بازیگران این سریال صحبت کنیم. بازیگران هو با تجربه بودند هم کم تجربه. بازیگران نقش پرنسس و هجون بازیگران کم تجربه بودن اما بازی خوبی از خودشون ارائه دادن. شاید در اوایل سریال کمی سستی و ضعف دیده میشد اما هرچه سریال جلوتر میرفت ضعف بازی بازیگران هم پوشیده میشد.
نکتهی بعد اینکه سریال یه سکانس قوی و غم انگیز داشت. جایی که اربابان هجون مادرشو زدن، جایی که هجون برای نجات مادرش به پاشون افتاد و مثل یه حیوون باهاش رفتار کردن، جایی که مادرش جونشو به عنوان یه برده برای نجات اربابش فدا کرد. اینجا من واقعا دلم براشون سوخت. انسان های برده در زمان های قدیم اصلا انسان حساب نمیشدن فقط یه حیوون ناچیز و بی ارزش بودن. سریال شکارچی برده ها این اتفاقات رو خیلی خوب نشون داده.
در قسمت سوم طلسم پرنسس میشکنه و نفرین وارد بدنش میشه. با وارد شدن نفرین به بدن پرنسس همهی کسایی که اونو دوست دارن، به حال مرگ میافتن. همه و همه کس از اون رو بر میگردونن. به لطف کارگردان و نویسنده این سریال، این اتفاق غمانگیز به نحو احسنت نشون داده شده. پرنسس هرجوری که بود تونست جون سالم بدر ببره. اون 5 سال توی غار نشست و فقط 100 تا شمع روشن کرد. 8 شمع دیگه مونده که پرنسس باید اونهارو روشن کنه، که این 8 تا شمع سریال رو تا 15 قسمت دیگه ادامه دار میکنه.
به قاتل قرمز پوش برخوردهایم. سوال اینکه قاتل قرمز پوش کیه؟
به جایی میرسیم که هجون را متهم به قاتل قرمز پوش بودن میکنن. هجون فرار میکنه. هنگام فرار از صخرهای پرت میشه پایین. و همین پرت شدن باعث دیدار اون به پرنسس میشه. از همین جا عشق بین این دو نفر شروع میشه. صحنهای زیبا اما کمی غیر قابل باور.
چون این سریال اولین ساختهی تاریخی jtbc هست نباید انتظار بیش از حد از این سریال داشته باشیم. این سریال برای اولین ساختهی تاریخی یه شبکه اونم یه سریال تخیلی یه شروع خیلی خوب و عالی هست. پس اگه درحال تماشای این سریال هستین یا میخواین اونو نگاه کنین، انتظار یه شاهکار نداشته باشین. فقط سعی کنین از تماشای سریال با تمام نقاط ضعفش لذت ببرین.
یه اشکال خیلی مهم تو فیلمبرداری وجود داره. اونم اینکه اکثر سکانس ها (دو سومشون) تو شب فیلمبرداری شدن و تو این سریال خیلی کم خبر از روز هست. شاید این یه سریال تاریخی باشه ولی دلیل نمیشه که همهی اتفاقات مهم توی شب اتفاق بیفته.
ولی طراحی صحنه خیلی عالی بود. همهی چیزایی که یه سریال تخیلی تو پشت صحنه نیاز داشت این سریال داشت.
بهتره برگردیم روی ماجرای سریال. هونگجو پرنسس رو به دست قرمز پوش دستگیر میکنه. میخواد اون رو به کمک روح برادر دوقلوش بکشه که عاشق حقیقی پرنسس (هجون) سر میرسه و مانع اینکار میشه. سمت دیگه پونگ یون (برادر ناتنی پرنسس) هم به کمک اونها میاد. پرنسس هر طوری که شده فرار میکنه.
کم کم مثلث عاشقانه درحال درست شدنه. هجون، پرنسس و پونگ یون اعضای این مثلث عاشقانه هستن.
بالاخره هویت قرمز پوش معلوم میشه. همون کسیکه به هونگجو خدمت میکرد. همون که انسان های بیگناهی رو که به درخت صد ساله میرفتن و دعا میکردن، میکشت. همونی که عاشق بود ولی نمیتونست عشقش رو به طرفش ابراز کنه. اون کسی نیست به جز سئول گائه، کمک یار پونگ یون. همون دختری که فکر میکردیم نقش مثبت سریال رو داره.
با برگشتن چوی هیون سو و هونگجو به قصر بازهم خوب و بد، درست و نادرست، صحیح و غلط، پاک و ناپاک در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. یک تقابل درست با شخصیت پردازی عالی. ولی این روند نمیتونه زیاد ادامه داشته باشه. هونگجو، چوی هیون سو رو با جادوی سیاهش تبخیر میکنه و این مرد پاک دامن رو به یه شیطان تبدیل میکنه. چوی هیون سویی که مثبت بود حالا کاراکترش منفی شده و کار بازیگرشم سخت تر. حقا که بازیگر چوی هیون سو خیلی عالی از پسش بر اومد. با بازی عالی اون باور میکنیم که داریم یه سریال تخیلی نگاه میکنیم.
داستان سریال بازهم کشش داره. بازهم ماجراهای جدید با ورود یون هی (پرنسس) به قصر شکل میگیرن مثل قصد کشتن ملکه مادر، زندانی شدن یون هی (پرنسس)، مرگ ابدی ولیعهد (برادر دوقلوی پرنسس) و کشته شدن قرنز پوش. داستان جذاب شده. بیننده اشتیاق داره تا ببینه که آخر سریال چی میشه؟ مثلا هجونی که صاحب آخرین شمعه آیا میتونه نفرین یون هی رو بشکنه؟ آیا میتونه خودش رو برای یون هی فدا کنه؟
مدتی که تم عاشقانه به کنار رفته و کشوواکش های قصر به چشم میخورن. یون هی آب پاکی روی دست پونگ یون ریخته و هجون رو انتخاب کرد. بع این سکانس دیگه شاهد تم عاشقانه نبودیم. (تم عاشقانه به حاشیه رفت.)
بهتره بریم روی موسیقی های این سریال. آیینه جادوگر موسیقی خوبی نداشت. مثلا توی صحنه های عاشقانه یا غمگین باید احساسات بیننده بیشتر توسط موسیقی تحریک میشد اما اینطور نبود. پس ما شاهد یه نقطه ضعف آشکارا بودیم.
بالاخره زمان این میرسه که هجون باید خودشو برای یون هی فدا کنه تا نفرینش شکسته بشه. ولی یون هی قبول نمیکنه و خودشو قربانی میکنه.
بنابراین ما داریم یه به پایان یه سریال غم انگیز ولی شاد نزدیک میشیم. سریال اول فلش فوروارد میخوره به 40 سال بعد فلش بک میخوره به جوونی یون هی و هجون. پس پایانی غم انگیز برای سریال رقم نخورد.
ممنونم که تا پایان این نقد با من همرا بودین.
نقد بعدی، سریال پرنسس جامیونگ گو....
زندگی در تاریخ...ایران...کره
- شنبه ۱۲ مهر ۹۹
- ۱۴:۵۰